طنز مدیریتی: تطبیق شغل و شاغل برای جایابی کارکنان جدید، مراحل زیر را اجرا کنید: ۱) ۴۰۰ آجر را در اتاقی بسته بگذارید. ۲) کارکنان جدید را در اتاق بگذار و در را ببندید. ۳) آنها را ترک کنید و بعد از ۶ ساعت برگردید. ۴) سپس موقعیت ها را …
بیشتر بدانیدداستان های مدیریتی و درس های زندگی
آزمون قلیان برای مدیران
آزمون قلیان برای مدیران
بیشتر بدانیدلباس رسمی آقایان و خانم ها در مجالس رسمی
لباس رسمی آقایان و خانم ها در مجالس رسمی
بیشتر بدانیدخوش شانسی و بدشانسی
خوش شانسی و بدشانسی
بیشتر بدانیدبا جان و دل گوش کردن
با جان و دل گوش کردن مردی که دیگر تحمل مشاجرات با همسر خود را نداشت، از استادی تقاضای کمک کرد. به استاد گفت: «به محض اینکه یکی از ما شروع به صحبت میکند، دیگری حرف او را قطع میکند. بحث آغاز میشود و باز هم کار ما به مشاجره …
بیشتر بدانیدسلف سرویس
سلف سرویس داستانی است در مورد اولین دیدار امت فاکس نویسنده و فیلسوف معاصر از آمریکا هنگامی که برای نخستین بار به رستوران سلف سرویس رفت. وی که تا آن زمان به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرائی شود. …
بیشتر بدانیدنگرش متفاوت به مساله
نگرش متفاوت به مساله جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات …
بیشتر بدانیدیکی از این خودکارها را به من بفروشید
یکی از این خودکارها را به من بفروشید مدیر فروش یک شرکت قصد داشت از بین دو داوطلب، یکی را به عنوان کارمند فروش استخدام کند. یک خودکار برداشت و گفت: «یکی از این خودکارها را به من بفروشید.» نفر اول خودکار را گرفت و پس از بررسی آن گفت: …
بیشتر بدانیدداستان های مدیریتی: بیسکویت
بیسکویت یک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید. او برروی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد. در کنار او مردی …
بیشتر بدانیدقاتل و میوه فروش
قاتل و میوه فروش جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر از گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته، به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی یک مغازه …
بیشتر بدانید